سفارش تبلیغ
صبا ویژن

#این_لحظات_شیرین_94_ای
#قسمت_چهارم

.
پاییز برایم فصل سختی بود، ناشی بودن محض در اداره ی اتاق 221، یک مرتبه ازدواج کردن همه ی دوستان نزدیک و خیلی مشکلات دیگر... شاید این میان تنها "بگو من کی کجا باشم" های نرگول نجاتم می داد. باهم بی دلیل طول خیابان انقلاب را می رفتیم و برمی گشتیم، از روشنگر راهی دانشگاه می شدیم و از دانشگاه به پل گیشا، از دولت راه می افتادیم و قدم زنان به پاسداران می رسیدیم، جلوی آینه ی مانتوفروشی ها سلفی می انداختیم، به خالی بودن کیف پول هایمان می خندیدیم، میان کافه ترنجستان و قنادی فرانسه شیر کاکائو سر می کشیدیم، سرکلاس دکتر ترکی می رفتیم و تا می توانستیم شلوغ می کردیم و میان آن پاییز سرد زنده می ماندیم و خوشحال بودیم که هنوز همدیگر را داریم.
همان شب های سرد بود، که تصمیم گرفتم تا می توانم کارتون دانلود کنم و ببینم و مثل قدیم یک کارتون باز حرفه ای شوم، همان روزها بود که #inside_out را دیدم و بعد از تمام شدنش نصفه شب سرم را از ذوق به دیوار اتاق می کوبیدم و خوشحال بودم، با خودم فکر می کردم که کدام خاطره ها جزیره های شخصیتی من را ساخته اند، کدام تلخی ها دستم را گرفته اند و کدام شیرینی ها خلقیاتم را شکل داده اند. می خواستم برایش یک مقاله مفصل بنویسم اما نشد، بماند که آن جزیره های کوچک دیری نپایید که فروریختند و من را با شب های کشداری تنها گذاشتند که میانش وقت برای اینکه یک کارتون باز حرفه ای شوم زیاد بود، #جودی_ابوت می دیدم، #bighero6 می دیدم و انواع کارتون های دیزنی و پیکسار و کمپانی قرن بیستم را راهی حافظه لپ تاپم می کردم و خیلی چیزها را از حافظه خودم دور می کردم، شاید می توان گفت که "کارتون دیدن افیون پولی هاست..."
و میان این روزهای سخت بود که همچنان نرگس هر چند وقت یک بار دستم را می گرفت و از میان روزمرگی های و ناشی گری ها ترس ها و نگرانی ها بیرون می کشید و می گفت:"خانه را ول کن بگو من کی کجا باشم....."
#ادامه_دارد...


+ تاریخ دوشنبه 94/12/17ساعت 6:0 عصر نویسنده polly | نظر